روزی دو مزرعه دار اسب در گرماگرم یک گفتگوی کاری، با هم معامله ای کردند. اولی یکی از اسب هایش را به قیمت ربع میلیون دلار به دیگری فروخت و سپس همان اسب را به 20 دلار باز پس خرید. حالا او می توانست ادعا کند که اسبش، اسبی است که بیش از ربع میلیون دلار بابتش پول داده است. ( درحالی که عملاً فقط 20 دلار می ارزید. )
ممکن است ما به این بازی تبلیغاتی بخندیم. شاید هم باید به خودمان بخندیم که این طور عقلمان را به دست چند کلمه ی بی ارزش سپرده ایم. اما حقیقت این است که تنها جایی در زندگی که بدون کمترین توجهی به تعلیمات مذهبی و در روز روشن سرمان کلاه می گذارند، در مواجهه با مسائل مالی است. اصلاً مگر بجز خندیدن کار دیگری هم از دستمان ساخته هست؟!
شاعر پرآوازه، لرد بایرون، در 1823 از کسانی مثل این دو مزرعه دار سخن می گوید. کسانی که هم دنیای قدیم و هم دنیای جدید را در اندوه یا شادی فرو می برند. همان ها که سیاستمداران برای بقا باید در مقابلشان تواضع و چرب زبانی کنند: روچیلد یهودی و همدست مسیحیش بیرینگ!
در قسمت های آینده شما را با تعدادی دیگر از این "دلالان اسب" آشنا خواهم کرد.
روچیلد از خاندان خود سخن میگوید